روزنوشت‌های سرهنگ پهلوی (1)

چندی پیش عبدالله شهبازی(یکی از مورخین دوران معاصر و پهلوی) مطلبی را در مورد فردی به نام سرهنگ علیرضا معمارصادقی(رئیس دفتر فردوست) در کانال تلگرام خود منتشر نمود. این مطالب که بریده‌هایی از روز نوشت معمارصادقی است می‌تواند برای پژوهشگران تاریخی منبع قابل اعتنایی باشد.
عبدالله شهبازی در کانال تلگرام خود نوشت: با سرهنگ علیرضا معمارصادقی، رئیس دفتر ارتشبد فردوست که نامش بارها در خاطرات فردوست ذکر شده، در ۱۶ آذر ۱۳۹۲ دیدار کردم. با واسطه دوست محترمم آقای اکبر میرجعفری که با پسر ایشان دوست و هم‌کلاس بودند. (پسر سرهنگ معمارصادقی دانشجوی فلسفه بودند.)
سرهنگ علیرضا معمارصادقی (۱۳۱۵- ۱۳۹۴) از یک خانواده شیرازی گسترده و سرشناس است. نیای این خاندان، حاج محمداسماعیل معمار، سه پسر داشت:
حاج محمدکاظم، علی‌محمد معمار، حاج محمدباقر معمار. علی‌محمد معمار نیز سه پسر داشت: استاد محمد اسماعیل‌صادقی (اسماعیل‌صادقی نام فامیل است)، عبدالرحیم معمارصادقی، جواد کمپانی که چون کارمند کمپانی هند شرقی بریتانیا بود نام فامیل کمپانی را انتخاب می‌کند. عبدالرحیم معمارصادقی پدر هفت پسر (از جمله سرهنگ علیرضا معمارصادقی)‌ و چهار دختر است.
سرهنگ معمارصادقی مرا می‌شناخت. او به صراحت ارتشبد فردوست را عامل انگلیس خواند. دلیلش را پرسیدم. دلایلی گفت از جمله این‌که هر گاه رئیس ایستگاه ام. آی. سیکس بریتانیا به دفتر ویژه اطلاعات می‌آمد در اوقاتی بود که هیچ کس حضور نداشت بجز فردوست و رئیس دفتر وی (سرهنگ معمارصادقی).
گفت که سِر شاپور ریپورتر به دفتر ویژه نمی‌آمد. پرسیدم: می‌دانید دفتر مرکزی ام. آی. سیکس در کجا بود؟ هم‌زمان با من گفت: کمپانی جنرال الکتریک در خیابان زرتشت. یعنی تقریباً قبل از من شروع کرد نام کمپانی جنرال الکتریک در خیابان زرتشت را گفتن.
در مورد خاطرات ارتشبد فردوست گفت: پنجاه در صد را همه می‌دانستند، سی در صد نوشته فردوست است و بیست در صد را شما اضافه کرده‌اید. قسم خوردم که چیزی به خاطرات فردوست اضافه نکردم و افزودم: در زمان شروع انقلاب مگر خود شما سرخورده نبودید و خسته از اوضاع و آرزو نداشتید رژیم عوض شود؟ سکوت کرد.
گفتم: مگر شما در ۲۴ بهمن بهمراه ارتشبد فردوست به دیدار مهندس بازرگان نرفتید؟ جا خورد. گفت: رفتیم ولی در نخست‌وزیری یک افسر توده‌ای (هر انقلابی از نظر ایشان توده‌ای بود) ارتشبد فردوست را شناخت و پرخاش کرد. فردوست دستور داد برویم پیش رئیس ستاد ارتش. قرنی نبود. کس دیگری بود. من توصیه کردم نرود زیرا در آنجا همه او را می‌شناسند. پذیرفت و او را در جای دیگر پیاده کردم.
جداً اعتقاد داشت که فردوست عامل پیروزی انقلاب شد. دلیلش را پرسیدم. گفت: تیمسار خسروداد آمد نزد ارتشبد فردوست. در حضور من زار زار گریه می‌کرد. می‌گفت ۲۴ ساعت به من اختیار بدهید، انقلاب را ساکت می‌کنم، ولی فردوست اجازه نداد.
آقای میرجعفری پرسید: کسی که خاطرات فردوست را می‌خواند، احساس می‌کند خودش را مهم کرده و گویا نفر دوم مملکت است.
سرهنگ معمار صادقی پاسخ داد: فردوست نفر اول مملکت بود. هر چه می‌گفت می‌شد. چرا ارتش در انقلاب اعلامیه بی‌طرفی داد؟ چون نظر فردوست این بود. شاه گفته بود: من می‌روم ولی فردوست هست.
گفتم: من هر چه تحقیق کردم فردوست را فردی از نظر مالی ساده یافتم. تأیید کرد و گفت: کاملاً به پول و مال بی‌اعتنا بود. در خانه مادرش در یک اتاق کوچک زندگی می‌کرد. یک تخت با تشک و یک میز کوچک و دو صندلی تمام زندگی فردوست بود. زمانی شاه در منطقه‌ای در شمال، بعد از خزرشهر، زمین چند ده هکتاری به فردوست و یکی از نخست‌وزیران گذشته (هویدا و علم و اقبال را نام بردم. گفت نه، از نخست‌وزیران قدیمی بوده) بخشید. آن فرد طمع داشت به کل زمین. پیغام داد که ارتشبد فردوست موافقت کند تا با هم در کل زمین کاری بکنیم. فردوست گفت: من سهمی ندارم. یعنی به همین سادگی سهمش را بخشید به آن فرد.
یادداشت‌های سرهنگ معمارصادقی را به مناسبت آغاز دهه فجر ۱۳۹۴ منتشر کردم. با آرزوی تحقق آرمان‌های امام راحل و توفیق روزافزون رهبر انقلاب در گذر از وضع بغرنج کنونی منطقه و دفع پلشتی‌های داخل که چهره انقلاب را کدر کرده است.
***
۱- سال ۱۳۵۷، ۴ آبان ماه آن سال طبق دستور شاه مراسم جشن و شادمانی تولد وی که همه ساله برگزار می‌شد، انجام نگردید. درست شب ۴ آبان ماه به اتفاق پسر رئیسم [ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات]، که تازه از آمریکا با اخذ دکترای اقتصاد به ایران آمده بود، با قرار قبلی که پدرش با تشریفات دربار گذاشته بود، برای ملاقات با شاه به کاخ نیاوران رفتیم. پسر رئیسم در دفتر شاه با وی ملاقات کرد و طبق اظهار او شاه به وی خوشامد گفته و از وضع پدرش سئوال کرده بود. پدرش از نزدیکان و دوستان دوران تحصیل شاه در سوئیس و در آن سال (یعنی سال ۱۳۵۷) شخص دوم مملکت از نظر نفوذ سیاسی بود. در مراجعت از کاخ پسر رئیسم حالت کلی شاه را خیلی غمگین و نگران توصیف کرد.

ارتشبد حسین فردوست
۲- در اواسط آبان ماه سال ۵۷ ارتشبد فریدون جم از انگلستان به ایران آمد. در دفتر رئیسم با وی ملاقات داشت و شب‌ها طی دعوتی که می‌شد همراه رئیسم به کلوپ ایران جوان می‌رفت و با هم شام می‌خوردند. در آن موقع مناسبات چنین بود که طبق دستور شاه ارتشبد جم احضار شده تا دولت یا وزارت دفاع شریف امامی را در اختیار بگیرد. اما او برای معالجه تنها پسر معتادش نیاز به پول داشت و آمده بود تا سهم خود را از ملکی که در عباس‌آباد تنکابن با رئیسم به صورت مشاعی شریک بودند بفروشد. پس از هماهنگی‌های لازم سهم ملک ایشان را رئیس من در آن موقع مبلغ هشتصد هزار تومان خریداری کرد و ارتشبد جم به انگلستان مراجعت نمود.
۳- روز ۱۴ آبان ماه ۵۷ سالروز تولد پسرم بود که پنج ساله می‌شد. بعدازظهر برای شرکت در جشن تولد وی زودتر از مقرر از محل کار خارج شده و با راننده به سوی منزل در حرکت بودم که با هجوم افراد و آتش‌سوزی‌های بانک‌ها و سینماها که توسط گروه قلیلی صورت می‌گرفت مواجه شدم که بیشترین آتش‌سوزی‌ها در میدان ۲۵ شهریور [هفتم تیر] بود.
۴- درست در ۱۵ آبان ماه سال ۵۷، زمانی که ارتشبد ازهاری جهت تشکیل هیئت دولت انتخاب شده بود، برای ملاقات با ارتشبد نصیری، که تازه از پاکستان مراجعت نموده بود و با رئیسم نیز در همان ملک عباس‌آباد تنکابن سهم مشاعی داشت، برای انجام مقدمات خرید ارتشبد جم ملاقات نمودم. محل منزل وی روی یکی از تپه‌های شمال غرب منظریه بود. وقتی که به اتفاق راننده به منزل ارتشبد نصیری رسیدیم، ایشان شخصاً مشغول نظارت بر استقرار گروه سربازان محافظت منزل خود بودند و مکان‌های مورد نظر را از جهت تأمین حفاظت شخصاً تعیین می‌کردند.

ارتشبد ازهاری
به اتفاق وارد منزل شدیم. در محل نشیمن منزل پس از احوالپرسی از حال [و] احوال رئیسم و انجام کارهای مربوط به خرید سهم ارتشبد جم، تیمسار نصیری با خوشحالی زایدالوصفی به من اظهار داشت: «چه خوب شد حکومت نظامی با ریاست رئیس ستاد تشکیل شد. اعلیحضرت بموقع تصمیم بجایی گرفتند. سلام مرا به تیمسار برسانید و به ایشان نیز نظر مرا بگوئید و بگوئید که خیلی خوب شد.» بیچاره با خوش‌باوری از مأموریت پاکستان که در آنجا سفیر کبیر بود به ایران در آن موقع آشوب آمده بود به خیال این که حکومت نظامی‌ها موفق می‌شوند، دیگر خبر نداشت که همان حکومت نظامی‌ها او را اولین قربانی خواهند کرد.

ارتشبد جم
۵- از تاریخ تشکیل دولت نظامی تیمسار ازهاری، که در آن دولت تیمسار ارتشبد قره‌باغی به سمت وزیر کشور منصوب شده بود، اغلب روزها در محل کار رئیسم شاهد ملاقات‌های حضوری وزیر کشور (ارتشبد قره‌باغی) با رئیسم بودم و بطور معمول حداقل ۲ تا ۳ ساعت در خلوت با هم مذاکره می‌کردند و یقیناً وقایع روزمره را با هم بررسی می‌نمودند.
۶- در یکی از روزها، برادر رئیسم، که او نیز یک سپهبد ارتش بود، قبل از ورود تیمسار قره‌باغی با رئیس ملاقات داشت. هنگام ورود تیمسار قره‌باغی در راهرو با هم برخورد نمودند. تیمسار سپهبد برادر رئیس با لبخند شادمانه‌ای به تیمسار قره‌باغی اظهار داشت: «خب، بد نشد. خواب حضرت آیت‌الله قمی خیلی خوب شد.» تیمسار قره‌باغی نیز با لبخند بسیار ملیح پاسخ داد: «بله، خوب شد. دستور لازم برای انتشار آن داده‌ام.» یادآوری می‌شود که در آن روزها از مشهد شایع شده بود که آیت‌الله قمی خوابی در مورد محمدرضا شاه دیده که گویا نباید به او آسیبی برسد و او مورد عنایت و لطف ائمه می‌باشد. بعدها، خیلی بعد از انقلاب، از دوست و همدوره خودم که در آن زمان مسئولیت حفاظتی لشکر مشهد را داشت شنیدم که مطلب خواب‌نما شدن آیت‌الله قمی از تراوشات فکری آقایان مسئولین امنیت استان بوده که به صورت اعلامیه منتشر کرده‌اند.

تیمسار قره باغی
۷- همسر برادرم، که در آن موقع استاد دانشگاه ملی بود، در یک بعدازظهر تلفنی در محل کار به من تماس گرفت و اظهار داشت: «عوامل ساواک یکی از خانم‌ها و استادان (خانم هما ناطق) را گرفته با او بی‌حرمتی نموده حتی به او قصد تجاوز داشته‌اند» و از من کمک خواست. طبق معمول مراتب را به صورت گزارش کتبی به عرض رئیس رساندم. دستور دادند موضوع از طریق آقای ثابتی تلفنی پیگیری شود. شخصاً به آقای ثابتی (رئیس اداره سوم ساواک) تماس گرفتم و موضوع و دستور تیمسار را به اطلاع وی رساندم. پاسخ داد: به عرض تیمسار برسانید این زن فاحشه است و آشوبگر، در هر صورت اگر مقرر می‌فرمایند دستور آزادی او داده شود. مراتب به عرض رئیس رسید. مقرر فرمودند آزاد شود. عیناً مراتب تلفنی به آقای ثابتی ابلاغ شد. ( عبدالله شهبازی: مسئله فراتر از «قصد تجاوز» بود. تیم عملیاتی ساواک با دستور رسمی پرویز ثابتی،‌ مدیرکل سوم ساواک (امنیت داخلی)، به خانم هما ناطق، استاد دانشگاه ملی، تجاوز کرد و او را نیمه شب در خیابانی در جنوب تهران رها کردند. اسناد عملیات فوق شاید تنها نمونه اسناد رسمی باشد که تجاوز به یک زن به دستور مستقیم ساواک را نشان می‌دهد. پرونده این عملیات را شخصاً رؤیت کرده‌ام و نمی‌دانم منتشر شده یا خیر.)
۸- آن روزها ما پنج نفر برادر هفته‌ای یک بار شب‌های جمعه با خانواده هر دفعه در منزل یکی جمع می‌شدیم و برای سرگرمی و گذراندن اوقات رامی بازی می‌کردیم. یک نفر وکیل دادگستری که پدر همسر یکی از برادرزاده‌های من بود با همسرشان نیز در جمع خانوادگی ما بودند. این وکیل محترم که از دوران جوانی یک کمونیست دوآتشه بود و مطالعات زیادی هم داشتند با همسر برادرم که دکتر شهرساز و استاد دانشگاه ملی بودند و افکار سوسیال دمکرات داشتند (خانم دکتر گیتی اعتماد همسر محمدعلی اعتماد) در ابتدای هر جلسه مسائل متداول روز را بررسی و بازگو می‌کردند و اغلب اعلامیه‌های مختلف را که همه روزه در شهر به صورت زیادی پخش می‌شد جمع‌آوری و هماهنگ نموده و نسبت به تکثیر و انتشار آن‌ها اقدام می‌نمودند. بطبع [بالطبع] دامنه بحث و گفتگو در آن جلسه‌ها در ابتدای امر بالا می‌گرفت و من که یک نظامی بودم و به سبب محل خدمت در جریان وقایع کامل روز از هر نظر بودم از یک طرف و بقیه برادرها و خانم‌های‌شان بخصوص جناب وکیل محترم از طرف دیگر همواره وارد بحث‌های داغ می‌شدیم.
۹- همسر برادرم که استاد دانشگاه ملی بود،(گیتی اعتماد) همراه سایر اساتید در وزارت علوم واقع در خیابان ویلا در تحصن بودند که در یکی از روزها به علت نامعلومی یکی از اساتید که در بالکن ساختمان بود بنام شادروان نجات‌اللهی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. در همان روز یا چند روز دیگر از طریق حکومت نظامی تعدادی از استادها بازداشت و به بازداشتگاه پادگان جمشیدیه برده شدند. همسر برادرم نیز جزء بازداشت‌شدگان بودند. برادرم با اطلاع از این موضوع تلفنی مرا در جریان گذاشت. من هم موضوع بازداشت استاد را طی گزارشی به عرض رئیس رساندم و طبق معمول از طریق ساواک و فرماندار نظامی به موضوع خاتمه داده شد. این مطلب نیز از موضوع‌های داغ شب‌های جمعه شد که با جناب وکیل کمونیست دوآتشه هر هفته بحث می‌کردیم.

شهید نجات اللهی
۱۰- در این ایام حضرت امام در پاریس بودند و در یکی از روزها یک نفر روحانی به دفتر مراجعه نمود و تقاضای ملاقات با رئیس را داشت. طبق روال معمول افسر مسئول روز درخواست ملاقات ایشان را با توجه به انگیزه ملاقات که ممنوع‌الخروج بودن ایشان از طرف ساواک بود به عرض رئیس رسانده، رئیس مقرر فرمودند: «هم اکنون از اداره سوم ساواک چگونگی سوال شود.» افسر مسئول به همین ترتیب اقدام نمود. آقای ثابتی رئیس اداره سوم ساواک اظهار داشت: «به عرض تیمسار برسانید اگر این شخص از کشور خارج شود مستقیماً به پاریس و دیدن امام خواهد رفت.» گفته آقای ثابتی از طریق افسر مسئول به عرض رئیس رسید. فرمودند: «می‌دانم [.] این شخص باید برود.» به همین ترتیب دستور تیمسار به آقای ثابتی ابلاغ شد. (آیت‌الله مهدوی کنی)